تو زیبایی و همچون موج دریا پر هیاهویی منم تشنه کویری که ندارد هیچ آهویی
بیا یک شب کنارم تا سحر بنشین ببین جانا که خوشتر باشد از صد موج این بی های و بی هویی!
زندگی وقت کمی بود و نمی دانستیم همه ی عمر دمی بود و نمی دانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک فرصت مغتنمی بود و نمی دانستیم
تشنه لب عمر به سر رفت و به قول سهراب آب در یک قدمی بود و نمی دانستیم!
نفس بده که برایت نفس نفس بزنم
نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم
مرا اسیر خودت کردی و دعایی کن!
که آخرین نفسم را برای تو بزنم!
کاش میشد لحظه ای پرواز کرد
حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش میشد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل میگرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت!
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه ی پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مأنوس بود
لحظه ی پایانیم را حس نکرد
دوشینه پی گلاب میگردیدم بر طرف چمن
پژمرده گلی میان گلشن دیدم افسرده چو من
گفتم که چه کردی که چنین میسوزی؟ ای یار عزیز!
گفتا که دمی در این جهان خندیدم پس وای به من!!!
دست از سر هر چه هست برمیدارد
اما مگر از تو دست برمیدارد
از بس که به سینه می زنم سنگ تو را
پیداست دلم شکست برمیدارد
رفتم به سر تربت شمس تبریز
دیدم دو هزار زنگیان خونریز
هر یک به زبان حال با من میگفت
جامی که به دست توست کج دار و مریز
خدایا زاهد از تو حور میخواهد ، قصورش بین
به جنّت میگریزد از درت ، یا رب شعورش بین !
پس آنگاه که نماز را به پایان آوردی ، سر بر سجده نهاده و بگو :
« اللّهم ارزقنی حلاوة ذکرک و لقائک ، والحضور عندک ...»
شعر از صدرالدین دزفولی
روزیکه علی به کعبه آمد بوجود
مخصوص علی خدا در از کعبه گشود
در بسته بداد خانه ی خود به علی
یعنی که علی است خانه زاد معبود