آن شب که شود اذا النجوم انکدرت
وآن روز دگر اذا السماء انفطرت
من دامن تو بگیرم اندر سئلت
گویم صنما بای ذنب قتلت
یک چشم من اندر غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بود و نگریست
چون روز وصال آمد او را بستم
گفتم نگریستی نباید نگریست
یک نیم رخت الست منکم ببعید
یک نیم دگر ان عذابی لشدید
بر گرد رخت نبشته یحیی و یمیت
من مات من العشق فقد مات شهید